ناگفته هایی از زندگی شهید «وائیک باغداساریان» به روایت برادرش
تاریخ: ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت: 11:12:02


https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/41c5ec36f7dc7b01503f80d11534264c.gif

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/1292629eb417d32d4d06d37c9972b3df.gif

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/84b2488ef7bbd87ff45490e86203b529.gif

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/f465f69da6c92312814cfe6a796f179e.gif

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/1536577c8e30474f10938e6c16a741e9.jpg

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/e0d561a803d2b19db9d1d21a2d5e4cfa.gif

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/a0456bb9971b4c4fb889d0cbea5300fc.gif

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/f76759aa7d5af412a42d2cf2a058bdbd.gif

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/ce516690fd1692d32f60002f0db0964d.jpg

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/4c5764165ae2c63edddad6a3475716ab.gif

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/137aef71b8b778dc22a251150d191e07.jpg

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/ca7159130a9f46d77b2d721a834a4616.gif

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/31df47a0a36307bb66222066e8d4e005.jpg

https://jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/bbb17b00fae428c0c85fa5a1ae1a2051.gif

logo-samandehi


کد خبر : 45339 || تاریخ : ۱۳۹۸/۱۰/۱۰ ۱۸:۰۸                 ایثارو مقاومت

ناگفته هایی از زندگی شهید «وائیک باغداساریان» به روایت برادرش


بعد از شهادت برادرم حال و هوای من نیز تغییر کرد. بجای اینکه به فکر حساب و کتاب و مال اندوزی دنیا باشم به سمت معنویت و توجه به آخرت گرایش پیدا کردم.


ناگفته هایی از زندگی شهید «وائیک باغداساریان» به روایت برادرش

به گزارش شبکه خبری ایرانیان به نقل از روابط عمومی و امور بین الملل موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، پدر و مادر شهید وائیک باغداساریان چند سالی است که به رحمت خدا رفته اند. فرصت را غنیمت شمرده و با برادر شهید به گفتگو نشستیم و سوالاتی درباره شیوه فکری، سیره رفتاری و عملی زندگی شهید وائیک باغداساریان پرسیدیم.
1_ابتدا خود را معرفی بفرمایید؟
«سیمون» برادر بزرگ شهید وائیک باغداساریان هستم.
2- از دوران کودکی تا نوجوانی شهید بفرمایید چه خصوصیات اخلاقی داشتند و در چه سالی به دنیا آمدند؟
وائیک،  نوروز 1340، در روستای تلو واقع در شمیرانات استان تهران و در یک خانواده پرجمعیت چشم به جهان گشود، او هفتمین فرزند خانواده بود. وائیک با برادرهای دیگر خیلی فرق داشت و به خواهر و برادرانش به خصوص پدر و مادرش عشق می ورزید و هر کس که مشکلی داشت، با او درمیان می گذاشت، غریبه، همسایه، دوست، آشنا از مشکل گشایی های او همیشه به او احترام می گذاشتند و مردم نیز از کنار او بودن به من هم احترام می گذاشتند رفتارش طوری بود که گویی غریبه ها از اعضای خانواده اش هستند و برای کمک به آنها سنگ تمام می گذاشت. به پدر و مادرم احترام می گذاشت، پسر درس خوان، پرتلاش، شاد و مهربانی بود. دوران کودکی و نوجوانی ما دورانی بود که مردم در شرایط بسیار سختی زندگی می کردند و به جرات می توانم بگویم خانواده ما نیز همانند سایر مردم زیر خط فقر بود. پدرم به سختی کار می کرد و برکت سفره ما تنها نان و پنیر بود. هرگز ندیدم برادر شهیدم وائیک، به پدر یا مادرم نیش و کنایه بزند که چرا چیزی برای خوردن نداریم، همیشه خنده بر لب داشت و عاشق کمک به مردم بود.
3_از سطح سواد و تحصیلات شهید بگویید؟
وائیک تحصیلات خود را در دوره ابتدايي دبستان «نصير»، به پایان رساند و دوره راهنمايی و متوسطه را نیز تا سال سوم دبيرستان در مجتمع آموزشی ارامنه «سوقومونيان» گذراند.
4-اگر خاطره ای از ایشان به یاد دارید بفرمائید؟
آن روزها من یک تعمیرگاه برق صنعتی در مجیدیه تهران داشتم که کار نگهداری و راه اندازی کارخانجات صنعتی را انجام می دادم. وائیک پسر پرتلاشی بود علاوه بر اینکه مدرسه میرفت درکنار من نیز کار می کرد به همین دلیل رابطه بسیار عمیق و صمیمی بین من و برادرم شکل گرفته بود. به یاد خاطره ای از او افتادم برایتان تعریف می کنم. یک روز صبح وقتی وائیک از کوچه ای عبور می کرد، مردی را دید که حالش ناخوش است و درون جوی آب افتاده است، شتابان به کمکش می رود و او را تا درمانگاه همراهی می کند.گویی آن شخص یکی از اقوامش است، آنقدر در درمانگاه کنار مریض مانده بود تا مطمئن شود آن شخص حالش خوب شده است. هنوز لحظات رفتنش را از یاد نبرده ام. به یاد سالهای گذشته که می افتم خاطرات شهید در ذهنم مرور می شود. به خاطر دارم یک روز همه باهم دور یک سفره، غذا می خوردیم یکی از برادرها، دلش چیزی خواست که در سفره نبود، وائیک آنقدر مهربان بود که آن روز غذا نخورد و از خانه خارج شد.آنقدر در سطح شهر گشت تا چیزی را که برادر دلش خواسته بود را تهیه کند وقتی به خانه برگشت مادرم بساط سفره را جمع کرده بود. وائیک در خدمت خانواده بود و آنقدر به همه عشق می ورزید که پایانی نداشت. یادم می آید همسایگان آنقدر به من و برادرم ادای احترام می کردند که از وائیک می پرسیدم تو چکار کردی که اهل محل همه به ما احترام می گذارند، او با همان چهره همیشه خندانش به من گفت من کاری نمیکنم این محبت و دوستی را خدا در دل بندگانش می اندازد اگر کسی کمکی بخواهد و من بتوانم برایش انجام بدهم حتما انجام میدهم.

5- چه سالی تصمیم گرفتند به جبهه بروند؟
وقتی وائیک به سن سربازی رسید من به عنوان برادر بزرگتر، سعی کردم نگذارم او به سربازی برود چون دوست داشتم در کنارمن تحصیل کند و مشغول به کار گردد. به وائیک گفتم جنگ بین ایران و عراق یک روزی تمام می شود رزمندگان دیگر هستند تا بجنگند، این حرف ها را گفتم تا جبهه نرود، خواستم فقط سرگرم کار شود و به هیچ چیز دیگری جز درس و کار فکر نکند. حتی برایش ماشین خریده بودم و امکاناتی را برای پیشرفت آینده ‌او فراهم کرده بودم اما یک روز غروب وائیک حرف هایی زد که برایم غیر منتظره بود. او به صورتم نگاه کرد و گفت بابت همه زحماتی که برایم کشیدی تشکر می کنم اما من فکر هایم را کرده ام و می خواهم به جبهه بروم. دیگر از وائیک چون و چرایش را نپرسیدم و با سکوت به صورتش نگاه کردم وتنها یک جمله برزبان آوردم، خدا پشت و پناهت باشد. او به جبهه رفت و چند بار که از جبهه مرخصی گرفته بود و به خانه آمد از او پرسیدم چه شد که فکر کردی باید به جبهه بروی، آن روزها روزهای فراموش نشدنی بود هنگامی از کوچه ها و خیابان ها عبور می کردیم حجله هایی از شهدا را مشاهده می کردیم، احساس می کردیم در مقابل شهدا، دین، ناموس، وطن، وظیفه سنگینی داریم و نباید به کشورمان ایران پشت کنیم، وائیک در پاسخ گفت برادرم چطور به جبهه نروم که رفقای شهیدم یکی یکی پرپر می شوند، چطور جبهه نروم که دشمن چشم طمع به ناموس و خاک وطنم دارد وقتی از خیابان های تهران عبور می کنم و حجله هایی از شهدا می بینم در تصمیم گیری ام مصمم شدم که به جبهه بروم و از همه ارزش ها و باورهایی که به آنها ایمان دارم دفاع کنم. سرانجام وائیک در سال ۱۳۶۰ برای اعزام به جبهه، خود را به مرکز نظام وظیفه معرفی کرد و راهی شد.
6- چگونه شهید شدند؟
وائیک پس از ۱۸ ماه حضور در خط مقدم (جبهه مریوان)، به منطقه «دارخوین اهواز» منتقل شد. منطقه ای که به وسیله دشمن بعثی مین‌گذاری شده بود. البته پس از آزادسازی این مناطق از دست دشمن، بخش‌هایی از منطقه پاکسازی شده بود. اما نفربری که حامل وائیک و دوستانش بود از قسمت پاکسازی خارج و بر روی مین ضدتانک رفت. بر اثر انفجار، «وائیک» به همراه دوستان همرزمش در چهاردهم اسفند ۱۳۶۲ در سن ۲۲ سالگی به شهادت رسید. پیکر مطهر برادرم بعد از انتقال به تهران، پس از انجام تشریفات مذهبی در میان بدرقه صدها نفر از اهالی مسیحی و مسلمان در قطعه شهدای ارمنی دوران ۸ سال دفاع مقدس در تهران به خاک سپرده شد.روزی که برادرم از من خداحافظی کرد شام مهمان من بود.بعد از صرف شام گفت، فردا برویم محضر و اتومبیلی را که برایم خریده ای را به نام خودت برگردانم چون  فردا عازم جبهه هستم، گویی به قلبش الهام شده بود که شهید می شود. لحظات آخری که می خواست به جبهه برود از همه خداحافظی کرد. هنوز 20 متری راه نرفته بود که دوباره برگشت، همه را بوسید. گفتم تو که الان خداحافظی کردی. در جواب با همان لبخند مهربانش گفت، جبهه است و هزار اتفاق؛ ممکن است من هم مانند دوستانم شهید شوم.شهید شدن برادرم یکی از الطاف خداوندی بود که نصیب خانواده ما شد، برادرم هر چه داشت در طبق اخلاص گذاشت تا خداوند خریدارش شد. او همیشه آماده ایثار و فداکاری برای خانواده، دوستان و آشنایان و همسایه ها بود.
7- چه سالی مقام معظم رهبری به منزل شما آمدند؟
سال 1384 بود که رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله) به منزل ما آمدند. آنروزها پدر و مادرم زنده بودند. رهبر برای آمدن به داخل منزل اجازه خواستند و پدرم وقتی چهره رهبر را دیدند دستشان را گرفتند و گفتند این خانه متعلق به شماست. زمانیکه مقام معظم رهبری در کنار پدر و مادرم نشستند، پدرم از روزی گفت که پیکر وائیک را به خانه آوردند، مادر گریه می کرد که چرا هیچ پولی بین وسایل وائیک نیست، چرا قبل از رفتن پولی به او ندادیم. چند روز بعد کسی زنگ خانه را زد و مقداری پول به ما داد. می گفت وائیک خیلی به ما کمک می کرد. زمانیکه امکان خرید شیر خشک نداشتم، وائیک هر وقت به تهران می آمد با آشنایی که در داروخانه داشت برای فرزندم شیر می خرید.
8- به نظر شما شهید چه کسی است و چه جایگاهی نزد خدا دارد؟
شهید کسی است که در راه دفاع از ارزش ها و باورهای انسانیت میمیرد و ظلم و ذلت را هرگز نمی پذیرد. شهادت واژه ای مقدس است که ایثار، مقاومت و ازخودگذشتگی، وفاداری، و.... در آن خلاصه می شود.
9- آیا شهید اهل ورزش کردن بودند؟
بله برادرم اعتقاد داشت همیشه عقل سالم در بدن سالم است وائیک ورزش کردن را بسیار دوست می داشت. او فوتبالیست خیلی خوبی بود، رفقای خیلی خوبی هم داشت.
10- شهید چه اعتقاداتی داشت؟
وائیک معتقد بود، انسان باید به اصل انسانیت خود برگردد یعنی انسانیت خود را فراموش نکند. بعد از شهادت برادرم حال و هوایم عوض شد، شروع به شعر گفتن کردم، شعرهایی به من الهام می شد و ناخودآگاه بر زبانم جاری می شد.
که عشق و معرفت عطر معنای اوست
نه آنکه زبان قادر به وصف حال اوست
نور در دل، گر وقت زنده بود
جسم زیر خاک خفته، تابنده بود
نور در دل گر وقت، زنده بود
 حیات از مرگ پاینده بود
سخن آخر از زبان برادر شهید؛
شهادت بالاترین مرز ایمان است اگر انسان از دورن خود به یک ایمان مطلق برسد، خودش را در شرایطی قرار می دهد که شهید شود. شهدا ستارگان درخشانی هستند که نور ایمان خود را به زندگی ما زمینیان می تابند تا ما از ظلمت و گمراهی در دنیا رهایی یابیم. شهید نور است، شهدا آمرزیده هستند امیدوار هستیم خداوند ما را هم بیامرزد.

 

 



کلمات کلیدی


captcha