من از نامادرانه ی سرزمین کلئوپاترا انتظار مادری ندارم چه دشت های وسیعی را که به چنگال خویش شخم زد و خاکش را با خون کودکان بازیگوش به هم آمیخت عطر تنش رایحه ای آمیخته با جیوه و باروت بود... کلئوپاترای من! کلئوپاترای جادویی! اعتراف می کنم که رقص شور انگیزش، گردبادی بود که از دور به تماشایش نشسته بودم! و در آن هنگام که مسحور جذبه های وهم انگیز ابر و بادش بودم پ ن: بین شخصیت #کلئوپاترا ی #مصری و #تائيس #يوناني (نماد آزادي) وجه تشابه فراواني وجود داره. سحرپناهی
و خمیری ساخت برای سرمه دان جادویی خویش!
اين گردباد،
من!
این انسان قرن بیست و یکمي را در بر گرفت.